بانوی دریا
در روز تولدش، شادی جوانا به ناامیدی تبدیل میشود وقتی شوهر بدرفتارش از بارداری او مطلع شده و سعی میکند به او آسیب برساند. او با فرار از شهر، پناهگاهی در قایقی با مجرمان مییابد اما متوجه خطر میشود و با دیدن خشکی در دوردست، به درون آب میپرد و به جزیره ترسیرا شنا میکند و زندگیاش را پشت سر میگذارد. خسته بر ساحل، او با چیکو، کودکی گمشده در حین یک مراسم مذهبی، روبرو میشود. جوانا با آن کودک از راه میرسد و ناخواسته بهعنوان یک قدیس به نام 'بانوی دریا' مورد احترام معتقدین جزیره قرار میگیرد.